زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه سن داره
علی جونعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه سن داره
محمد جونمحمد جون، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
بابای مهربونمبابای مهربونم، تا این لحظه: 44 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
مامان مهربونممامان مهربونم، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
وبلاگ زیبای منوبلاگ زیبای من، تا این لحظه: 3 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره
زهراجون دوست قشنگمزهراجون دوست قشنگم، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره
زینب جانمزینب جانم، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 17 روز سن داره

3 تا فرشته کوچولو

اینجا میخواهم به خانواده ام باشم....

روز جهانی خواهر مبارک

سلام روز جهانی خواهر رو به تمام خواهر های دنیا تبریک میگم و امید وارم همیشه پیش خواهراشون شاد باشن                                                                                من یک خواهرم*ولی خواهر ندارم!!!خواهر بهترین دنیاست یه همدم یه همبازی یه هم جنس البته برای کسایی که دخترن....                                              &n...
14 مرداد 1399

علی جان من

سلام علی جونم...خوبی داداشی؟؟میدونی من تو را خیلی دوست دارم😀وقتی به دنیا اومدی من فقط 2 سالم بود و متوجه نشدم چه فرشته ی نازنینی همبازی من شده...ولی 1 سال بعد بیشتر درک کردم فهمیدم تو برادر و همبازی منی...علی جونم 6 سال باتو بودم و باهات بازی کردم           1 ساله شدی.. 2 ساله شدی .. 3 و 4 و 5 و 6 ساله شدی من همچنان با تو بودم و دوستت داشتم و دارم ولی در 6 سالگی تو یه فرشته دیگه به دنیامون پا گذاشت من  2 تا برادر مهربون داشتم و باهاشون بازی میکردم بعد از محمد تو 7 و 8 و 9 ساله شدی و منم 11 ساله.....تاالان 9 سال باهم بودیم و من هرسال علاقه ام به تو بیشتر میشد شما دیروز9 سال و 7 ماهه شدی و فقط 5 ماه...
12 مرداد 1399

محمد جانم.....

سلام محمد جونم. میدونی داداشی این روزا خیلی بامزه شدی و کارها و حرفای بانمکی انجام میدی😇چند روز پیش 3 سال 7 ماهگیت تموم شد و وارد 3 سال و 8 ماهگی شدی عزیزم...4ماه دیگه تولد 4 سالگیته و تکرار روزی که به دنیای ما پا گذاشتی....داداش مهربونم بی اندازه تورا دوست دارم و با تو بی نهایت خوشحالم😇تو خیلی مهربونی و همیشه خلاق🤩خیلی خیلی ابرنگ دوست داری و به اسلایم علاقه زیادی داری                      عاشق کارتون شب نقاب هایی و خیلی میبینی سونیک هم خیلی دوست داری😇ازت میپرسم کدوم شخصیت شب نقاب رو دوست داری میگی *کمند*روی یکی از لباسات عکس بتمن داره میگم چیه رو لباست فقط میگی *کمند*خیلی قشنگ میگی😉دادا...
12 مرداد 1399

کافه دخترونه(اولین پست مرداد99)

سلام به شما دوستان🤑من این روزا یه کانال ساختم اسمش کافه دخترونه اس تو ایتاست🤑البته من این کانالو 7 اردیبهشت ساختم داستانشم این بود که تقریبا 3 اردیبهشت دوستم عارفه یه کانال ساخت و منو ادمین کرد و 3روز فعالیت کردم و روز سومش تبلیغ کانالی رو کردم اون اومد گفت چرا کردی و من حذفت میکنمو اینا من خیلی ناراحت شدم و بلد نبودم کانال بسازم من مامانم  گفتم و مامان برام یه کانال ساخت اولش اسم کانالم عکس و کاردستی زیبا بود😔بعد اسمشو عوض کردم و الان کافه دخترونه اس و باهاش سرگرمم😍خیلی خوشحال میشم عوض شید🤣 اینم لینکشه                                     ...
1 مرداد 1399

اخرین پست تیر 99 محمد عزیزم

سلام به شما دوستان امروز که اومدم برای برادر مهربونم محمد بنویسم این روزا محمد خیلی به نقاشی علاقه مند شده وهمش داره مدادرنگی و شابلون نقاشی میکشه البته تلوزیون هم میبینه کارتون های مورد علاقه اش گروه شب نقاب   مبارزان کهکشانی  نیک و نیکو و ببعی اینارو خیلی خیلی دوست داره و عروقت شروع میشه میشینه و میبینه این چند وقت دارم بهش اشکال هندسی  شمارش اعداد و رنگ ها رو یاد میدم البته رنگهارو بلده و همه رو میگه محمد جونم بعضی وقت هاهم ماشین بازی میکنیم و خیلی دوست داره             به من میگه اجی و خیلی شیرین میگه راستش وقتی 1سال و نیمش بود همه چیزارو میگفت دادا بابا ماما ولی نمیدونم چر...
30 تير 1399

اشنایی با من

سلامخیلی ممنون از همراهیتون من زهرا هستم و از این به بعد من در وبلاگ پست میزارم امیدوارم راضی باشید البته تالان هم من در وبلاگ مطلب میزاشتم🤗
23 تير 1399

سفرنامه شمال خرداد 99قسمت دوم

مابعد از شام دیگه خیلی خسته بودیم رفتیم خوابیدیم ولی زهرا نشست سریال ستایش دید😉نمیدونم چرا دخترم اینقدر سریال ستایش رو دوست داره فکرکنم دلیلش این باشه که از قسمت اول فصل اول دیده بود و دوست داشت دنبال کنه😖بالاخره صبح شد و صبحانه خوردیم بعدش رفتم گوگل سرچ کنم ببینم جاهای دیدنی نزدیک پره سر کجاست که یک دفعه عکس منطقه سوباتان رو دیدم و تصمیم گرفتم بریم اونجا با اینکه 2ساعت راه بود بعدش وسایل رو جمع کردیم و ساعت 11راه افتادیم انقدر هوا گرم بود که ساعت 12 و سی دقیقه بچه ها حالشون بد شد نگه داشتیم تصمیم گرفتیم دیگه نریم برگشتیم ولی دقتی داشتیم برمیگشتیم یه جایی رو اون وسط دیدیم رفتیم پایین دیدیم وای چه جای باصفایی قشنگ یه دریاچه بزرگ کنارش بود و ه...
23 تير 1399

سفرنامه شمال خرداد 99قسمت اول

سلامی دوباره امروز می خواهم از سفرمون به شمال  به همراه دایی بچه ها و برادر خودم بنویسیم😇ما چهار شنبه صبح زود راه افتادیم به طرف پره سر که اونجا برادرم ویلا داره😉ما تقریبا ساعت 14 ظهر به اونجا رسیدیم و ناهار خوردیم و استراحت کردیم بعد با دریا دریا کردن بچه ها مواجه شدیم🤩ساعت 6 بود که وسایل رو جمع کردیم و طرف دریا رفتیم و خیلی زود رسیدیم چون دریا خیلی نزدیک به ما بود😍اونجا که رسیدیم سریع حصیر پهن کردیم و نشستیم بچه هاهم دوییدن سمت شن ها پسرم علی یا برادر زاده ام که اون هم اسمش علی است و 4 ماه از پسرم کوچکتر است شن بازی کردند🤩محمد هم با برادر زاده ام سینا که 3 ماه از پسرم بزرگتر است رفتن طرف اب و اب بازی کردند دخترم زهرا هم...
23 تير 1399