زهرا جونزهرا جون، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره
علی جونعلی جون، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره
محمد جونمحمد جون، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره
بابای مهربونمبابای مهربونم، تا این لحظه: 44 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
مامان مهربونممامان مهربونم، تا این لحظه: 39 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره
وبلاگ زیبای منوبلاگ زیبای من، تا این لحظه: 3 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
زهراجون دوست قشنگمزهراجون دوست قشنگم، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
زینب جانمزینب جانم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

3 تا فرشته کوچولو

اینجا میخواهم به خانواده ام باشم....

سفرنامه شمال خرداد 99قسمت اول

1399/4/23 14:49
نویسنده : ابجی زهرا
48 بازدید
اشتراک گذاری

سلامی دوباره امروز می خواهم از سفرمون به شمال  به همراه دایی بچه ها و برادر خودم بنویسیم😇ما چهار شنبه صبح زود راه افتادیم به طرف پره سر که اونجا برادرم ویلا داره😉ما تقریبا ساعت 14 ظهر به اونجا رسیدیم و ناهار خوردیم و استراحت کردیم بعد با دریا دریا کردن بچه ها مواجه شدیم🤩ساعت 6 بود که وسایل رو جمع کردیم و طرف دریا رفتیم و خیلی زود رسیدیم چون دریا خیلی نزدیک به ما بود😍اونجا که رسیدیم سریع حصیر پهن کردیم و نشستیم بچه هاهم دوییدن سمت شن ها پسرم علی یا برادر زاده ام که اون هم اسمش علی است و 4 ماه از پسرم کوچکتر است شن بازی کردند🤩محمد هم با برادر زاده ام سینا که 3 ماه از پسرم بزرگتر است رفتن طرف اب و اب بازی کردند دخترم زهرا هم پاچه هاشو کمی بالازد و رفت در دل دریا😇بعد یه مدت بازی گرسنه شون شد و اومدن طرف حصیر و خوراکی خوردند و دوباره رفتند😇ساعت 8 بود که گفتم بریم بچه ها از بس خسته بودند که گفتن بریم رفتیم خانه بعد از حمام و حوله و این چیزاا شام خوردیم😍بقیه مطلب رو تو پست بعدی مینویسم

پسندها (1)

نظرات (0)